11. آنگاه پسر پادشاه را بیرون آورده، تاج بر سرش بنهادند، و نسخهای از شهادت را به او دادند. بدینگونه وی را پادشاه ساختند، و یِهویاداع و پسرانش او را مسح کرده، گفتند: «زنده باد پادشاه!»
12. چون عَتَلیا صدای مردم را شنید که میدویدند و پادشاه را میستودند، نزد مردم به خانۀ خداوند رفت.
13. چون نگریست، پادشاه را دید که کنار ستونِ خود نزد مدخل ایستاده بود، و سرداران و شیپورچیان در کنار پادشاه بودند، و تمامی مردم مملکت شادی میکردند و شیپور مینواختند. سرایندگان نیز با آلات موسیقی، سرودها را رهبری میکردند. پس عَتَلیا جامه بر تن درید و فریاد زد: «خیانت! خیانت!»