هزارۀ نو

لوقا 9:35-52 هزارۀ نو (NMV)

35. آنگاه ندایی از ابر در رسید که «این است پسر من که او را برگزیده‌ام؛ به او گوش فرا دهید!»

36. و چون صدا قطع شد، عیسی را تنها دیدند. شاگردان این را نزد خود نگاه داشتند، و در آن زمان کسی را از آنچه دیده بودند، آگاه نکردند.

37. روز بعد، چون از کوه فرود آمدند، جمعی انبوه با عیسی دیدار کردند.

38. ناگاه مردی از میان جمعیت فریاد زد: «استاد، به تو التماس می‌کنم نظر لطفی بر پسر من بیفکنی، زیرا تنها فرزند من است.

39. روحی ناگهان او را می‌گیرد و او در دَم نعره برمی‌کشد و دچار تشنج می‌شود، به گونه‌ای که دهانش کف می‌کند. این روح به‌دشواری رهایش می‌کند، و او را مجروح وامی‌گذارد.

40. به شاگردانت التماس کردم از او بیرونش کنند، امّا نتوانستند.»

41. عیسی پاسخ داد: «ای نسل بی‌ایمان و منحرف، تا به کِی با شما باشم و تحملتان کنم؟ پسرت را اینجا بیاور.»

42. در همان هنگام که پسر می‌آمد، دیو او را بر زمین زد و به تشنج افکند. امّا عیسی بر آن روح پلید نهیب زد و پسر را شفا داد و به پدرش سپرد.

43. مردم همگی از بزرگی خدا در حیرت افتادند.در آن حال که همگان از کارهای عیسی در شگفت بودند، او به شاگردان خود گفت:

44. «به آنچه می‌خواهم به شما بگویم به‌دقّت گوش بسپارید: پسر انسان به دست مردم تسلیم خواهد شد.»

45. امّا منظور وی را درنیافتند؛ بلکه از آنان پنهان ماند تا درکش نکنند؛ و می‌ترسیدند در این باره از او سؤال کنند.

46. روزی در میان شاگردان این بحث درگرفت که کدام‌یک از ایشان از همه بزرگتر است.

47. عیسی که از افکار ایشان آگاه بود، کودکی را برگرفت و در کنار خود قرار داد،

48. و به آنان گفت: «هر که این کودک را به نام من بپذیرد، مرا پذیرفته است؛ و هر که مرا بپذیرد، فرستندۀ مرا پذیرفته است. زیرا در میان شما آن‌کس بزرگتر است که از همه کوچکتر باشد.»

49. یوحنا گفت: «استاد، شخصی را دیدیم که به نام تو دیو اخراج می‌کرد، امّا چون از ما نبود، او را بازداشتیم.»

50. عیسی گفت: «بازَش مدارید، زیرا هر که بر ضد شما نیست، با شماست.»

51. چون زمان صعود عیسی به آسمان نزدیک می‌شد، با عزمی راسخ رو به سوی اورشلیم نهاد.

52. پس پیشاپیش خود فرستادگانی اعزام داشت که به یکی از دهکده‌های سامِریان رفتند تا برای او تدارک ببینند.