هزارۀ نو

لوقا 23:7-21 هزارۀ نو (NMV)

7. و چون دریافت که از قلمرو هیرودیس است، او را نزد وی فرستاد، زیرا هیرودیس در آن هنگام در اورشلیم بود.

8. هیرودیس چون عیسی را دید، بسیار شاد شد، زیرا دیرزمانی خواهان دیدار وی بود. پس بنا بر آنچه دربارۀ عیسی شنیده بود، امید داشت آیتی از او ببیند.

9. پس پرسشهای بسیار از عیسی کرد، امّا عیسی پاسخی به او نداد.

10. سران کاهنان و علمای دین که در آنجا بودند، سخت بر او اتهام می‌زدند.

11. هیرودیس و سربازانش نیز به او بی‌حرمتی کردند و به استهزایش گرفتند. سپس ردایی فاخر بر او پوشاندند و نزد پیلاتُس بازفرستادند.

12. در آن روز، هیرودیس و پیلاتُس بنای دوستی با یکدیگر نهادند، زیرا پیشتر دشمن بودند.

13. پیلاتُس سران کاهنان و بزرگان قوم و مردم را فرا خواند

14. و به آنها گفت: «این مرد را به تهمت شوراندن مردم، نزد من آوردید. من در حضور شما او را آزمودم و هیچ دلیلی بر صحت تهمتهای شما نیافتم.

15. نظر هیرودیس نیز همین است، چه او را نزد ما بازفرستاده است. چنانکه می‌بینید، کاری نکرده که مستحق مرگ باشد.

16. پس او را تازیانه می‌زنم و آزاد می‌کنم.» [

17. در هر عید، پیلاتُس می‌بایست یک زندانی را برایشان آزاد می‌کرد.]

18. امّا آنها یکصدا فریاد برآوردند: «او را از میان بردار و باراباس را برای ما آزاد کن!»

19. باراباس به سبب شورشی که در شهر واقع شده بود، و نیز به سبب قتل، در زندان بود.

20. پیلاتُس که می‌خواست عیسی را آزاد کند، دیگر بار با آنان سخن گفت.

21. امّا ایشان همچنان فریاد برآوردند: «بر صلیبش کن! بر صلیبش کن!»