هزارۀ نو

لوقا 20:21-31 هزارۀ نو (NMV)

21. پس جاسوسان از او پرسیدند: «استاد، می‌دانیم که تو حقیقت را بیان می‌کنی و تعلیم می‌دهی، و از کسی جانبداری نمی‌کنی، بلکه راه خدا را به‌درستی می‌آموزانی.

22. آیا پرداخت خَراج به قیصر بر ما رواست یا نه؟»

23. امّا او به نیرنگ ایشان پی برد و گفت:

24. «دیناری به من نشان دهید. نقش و نام روی این سکه از آنِ کیست؟»

25. پاسخ دادند: «از آنِ قیصر.» به آنها گفت: «مال قیصر را به قیصر بدهید و مال خدا را به خدا!»

26. بدین‌سان، نتوانستند در حضور مردم او را با گفته‌هایش به دام اندازند، و در شگفت از پاسخ او، خاموش ماندند.

27. سپس تنی چند از صَدّوقیان که منکر قیامتند آمدند،

28. و سؤالی از او کرده، گفتند: «استاد، موسی برای ما نوشت که اگر برادر مردی بمیرد و از خود زنی بی‌فرزند بر جای نهد، آن مرد باید او را به زنی بگیرد تا نسلی برای برادرش باقی گذارد.

29. باری، هفت برادر بودند. برادر نخستین زنی گرفت و بی‌فرزند مُرد.

30. سپس دوّمین

31. و بعد سوّمین او را به زنی گرفتند و به همین‌سان هر هفت برادر مردند، بی‌آنکه از خود فرزندی بر جای نهند.