هزارۀ نو

دانیال 10:8-13 هزارۀ نو (NMV)

8. پس من تنها ماندم و آن رؤیای عظیم را دیدم، و رمقی در من نماند. خُرّمی من به پژمردگی بدل شد و دیگر هیچ نیرویی نداشتم.

9. آنگاه آوازِ سخنانش را شنیدم؛ و چون آواز سخنانش را شنیدم، به روی بر زمین افتاده، به خوابی عمیق فرو رفتم.

10. ناگاه دستی مرا لمس کرد و مرا لرزان بر کف دستها و زانوانم قرار داد.

11. سپس مرا گفت: «ای دانیال، ای مرد بسیار محبوب، سخنانی را که به تو می‌گویم ملاحظه کن و بر پا بایست، زیرا که اکنون نزد تو فرستاده شده‌ام.» چون این سخن را به من می‌گفت، لرزان ایستادم.

12. آنگاه مرا گفت: «ای دانیال مترس، زیرا از روز نخست که دل خود را بر آن نهادی تا بفهمی و خود را در پیشگاه خدای خود فروتن سازی، سخنانت مستجاب شد و من به سبب سخنانت آمده‌ام.

13. اما رئیس مملکت پارس بیست و یک روز در برابرم ایستادگی کرد تا اینکه میکائیل که یکی از رئیسان ارشد است به یاری من آمد، زیرا که آنجا نزد پادشاهان پارس مانده بودم.