1. اینها سخنان آکور، پسر یاقه است، خطاب به ایتیئیل و اوکال:خدایا، خسته و درماندهام، چه چاره کنم؟
2. من شعور یک انسان را ندارم.
3. من بیشتر شبیه حیوان هستم؛ من شعور یک انسان را ندارم،و دربارهٔ خدا چیزی نمیدانم.
4. کیست که به آسمان صعود کرد و بر زمین فرود آمد؟کیست که باد را در مشت خود جمع کردو آبها را در لباس خود پیچید؟کیست که حدود زمین را تعیین کرد؟نام او چیست و پسرش چه نام دارد؟ اگر میدانی بگو.
5. «خدا به وعدهٔ خود وفا میکند. او مانند سپر از کسانیکه به او توکّل دارند، حمایت میکند.
6. به کلام او چیزی میافزا، مبادا تو را تنبیه کند و دروغگو شمرده شوی.»
7. ای خدا، پیش از اینکه بمیرم، دو چیز از تو میخواهم:
8. زبان مرا از دروغ گفتن بازدار، و مرا نه فقیر ساز و نه ثروتمند، بلکه روزی مرا به اندازهٔ احتیاجم بده.
9. زیرا اگر ثروتمند شوم ممکن است تو را انکار کنم و بگویم: «خداوند کیست؟» و اگر فقیر شوم، شاید دزدی کنم و نام تو را بیحرمت سازم.
10. هیچوقت از کسی نزد کارفرمایش بدگویی نکن، مبادا تو را لعنت کند و مجرم شوی.
11. کسانی هستند که پدر و مادر خود را نفرین میکنند.
12. اشخاصی هستند که خود را پاک میدانند، درحالیکه آلوده به گناه میباشند.