4. او دختری بسیار زیبا بود و از پادشاه نگهداری میکرد امّا پادشاه با او همبستر نشد.
7. ادونیا با یوآب، پسر صرویه و ابیاتار کاهن گفتوگو کرد و آنها موافقت کردند تا از او پشتیبانی کنند.
8. امّا صادوق کاهن، بنایاهو، پسر یهویاداع، ناتان نبی، شمعی، ریعی و محافظین پادشاه از ادونیا طرفداری نکردند.
9. روزی ادونیا در «سنگ مار» که در نزدیکی عین روجل است، گوسفند، گاو و گوسالههای پروار قربانی کرد. او از پسران دیگر داوود و درباریانی که اهل یهودا بودند برای شرکت در مراسم قربانی دعوت کرد.
10. امّا او برادر ناتنی خود سلیمان، ناتان نبی، بنایاهو و محافظین پادشاه را دعوت نکرد.
11. آنگاه ناتان به بتشبع، مادر سلیمان گفت: «آیا نشنیدهای که ادونیا پسر حَجیب، خود را پادشاه خوانده؟ و داوود پادشاه از این موضوع بیخبر است.
12. اگر میخواهی جان خودت و پسرت سلیمان را نجات بدهی، به تو پیشنهاد میکنم که
13. نزد داوود پادشاه برو و به او بگو: سرورم، تو به این کنیزت وعده دادی و گفتی: 'بعد از من، پسرت سلیمان پادشاه خواهد بود و بر تخت من خواهد نشست.' پس چرا ادونیا پادشاه شده است؟
14. و در هنگام گفتوگوی تو با پادشاه، من هم میآیم و سخنان تو را تأیید میکنم.»
15. پس بتشبع به اتاق پادشاه رفت. در این وقت پادشاه بسیار پیر شده بود و ابیشک شونمیه از او مراقبت میکرد.
16. بتشبع تعظیم کرد و پادشاه پرسید: «چه میخواهی؟»
17. او پاسخ داد: «سرورم، شما به من وعده دادید و به نام خداوند سوگند یاد کردید و گفتید: 'پسرم سلیمان بعد از من پادشاه خواهد شد و بر تخت من خواهد نشست.'
18. حالا میبینم که ادونیا پادشاه شده است و شما از این موضوع اطّلاع ندارید.
19. او تعداد زیادی گاو، گوسفند و گوسالهٔ پرواری قربانی کرده است و پسران شما و ابیاتار کاهن و یوآب فرمانده ارتش شما را به این جشن دعوت کرده است، امّا پسرت سلیمان را دعوت نکرده است.
20. اکنون سرورم، ای پادشاه، مردم اسرائیل به تو چشم دوختهاند تا به آنها بگویید چه کسی جانشین شما خواهد شد.
21. زیرا اگر نگویید، بعد از مرگ شما با پسرم سلیمان و من مانند خیانتکارها رفتار خواهند کرد.»
22. او هنوز با پادشاه سخن میگفت که ناتان نبی به کاخ رسید.